گلدسته | ||
|
یاددارم در غروبی سرد سرد میگذشت از کوچه ما دور گرد دادمیزد : کهنه خالی میخرم ، دسته دوم ، جنس عالی میخرم ، کاسه و ظرف سفالی میخرم ، گر نداری کوزه خالی میخرم ،
اشک در چشمان بابا حلقه بست ، عاقبت آهی کشید ، بغضش کشت ،
اول ماه است و نان در سفره نیست ، ای خدا شکرت ولی این زندگیست !؟ بوی نانِ تازه هوشش برده بود، اتفاقاً مادرم هم روزه بود ،
خواهرم بی روسری بیرون دوید ، گفت :
آقا سفره خالی میخرید ... !!!
نظرات شما عزیزان: [ یک شنبه 4 دی 1390برچسب:" دل نوشته ", ] [ 12:45 ] [ goldasth ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |